با اینکه تموم شب حتی توی خواب دل درد داشتم اما شیرینی رویایی که میدیدم هنوز زیر زبونمه...
من،تو
خونمون
زندگی که شروع شده بود....
هرچند هنوز بقیه نرفته بودن و به شکل بی سابقهای بداخلاقی میکردی اما اونجا "خونهی ما" بود
هی میخواستم بهت بگم اولین شب آرامشمون وقتی اینا برن شروع میشهها....
آخخخ...
یه تلفن کنارم بود، مامان میگفت شمارشو بده که بهت زنگ بزنم...
هنوز بغض حال خوش شنیدن اون حرف هست...
من
تو
خونمون
زندگی که شروع شده بود..........
+خداروشکر
+میدونم به موقعش |خیلی| بهتر از این رو واسمون پیش میاره... فقط باید ایمان داشته باشیم... تا دم آب...
+مگه خودتو خدا چطوری به من داد؟
۱۰/مهر/۹۹